سناریو باکودکو🧡💚تک پارتی
سناریو باکودکو/تک پارتی
مکان:دشت.دور از قلعه
زمان:ساعت۱۵:۳۰
دکو و باکوگو درحال گشتن به دنبال گیاه معجزه آسا بودن.دکو نفس نفس زنان:کاچان...صبر کن...بیا یکم استراحت کنیم...خیلی وقته داریم میگردیم..."باکوگو با عصبانیت:نخیرم!ادامه میدیم.تا وقتی پیداش نکردم استراحت بی استراحت!"دکو خیلی خسته شده بود.از ساعت۷داشتن میگشتن ولی چیزی پیدا نکرده بودن.تقریبا داشت غش میکرد.کاتسوکی زیر چشمی بهش نگاه کرد.داشت عرق میریخت.آهی کشید و گفت:خیلی خب باشه!استراحت میکنیم ولی فقط چند دقیقه!فکرم نکن دلم برات میسوزه.فقط نمیخوام یه جنازه بیوفته رو دستم."ایزوکو تعجب کرد بعد گفت:ممنون کاچان"و روی زمین ولو شد.کاتسوکی بهش نگاه کرد بعد خودشم کنارش نشست.ایزوکو بین چمن ها جا گرفته بود.یهو گفت:کاچان نگاه کن!اون ابره چقدر شبیه گوشواره توعه!"کاتسوکی به آسمون چشم دوخت.ایزوکو راست میگفت.کاتسوکی روی زمین دراز کشید و به ابرا نگاه کرد.بعد چرخید و به ایزوکو نگاه کرد.ایزوکو میگفت:نگاه کن!اونم شبیه اژدها هست!اونم ...قلعه و ...او...نم..."که صداش قطع شد.باکوگو نگاهش کرد تا ببینه چرا ایزوکو ساکت شد که دید ایزوکو خوابش برده.زیر لب گفت:لعنتی گفتم چند دقیقه استراحت نه غش کنی بمونی رو دستم"ولی بعدش دلش به رحم اومد.رفت نزدیک ایزوکو و نگاش کرد.(طبق تصویر بالا)تو دلش گفت:لعنتی چقدر نازه..."بعد تو یه لحظه زد تو سر خودش و گفت:احمق!چرا اینجوری شدی؟!"که چشمش به لبای ایزوکو افتاد.یه حسی وسوسه اش کرد.سرش رو به چپ و راست تکون داد تا این فکرا از سرش بیان بیرون.داد زد:بسه!من اینکارو نمیکنم!"ولی دوباره چشمش به لبای ایزوکو افتاد.حس وسوسه شکستش داد و کنترلش رو به دست گرفت.کاتسوکی یواش رفت سمت ایزوکو و به صورتش نگاه کرد.ایزوکو خواب خواب بود.آروم رفت سمت لباش.وقتی نزدیک شد تو یه لحظه بدنش کنترلش کرد و وقتی فهمید چی شده که لباش رو لبای ایزوکو بود.خواست عقب بکشه ولی یه حسی اجازه نمیداد.زیر لب گفت:لعنتی!تو خیلی خوشمزه ای دکو.نمیتونم بس کنم."بعد چند ثانیه کشید عقب و نفس گرفت.بعد به صورت ایزوکو نگاه کرد.هیچ تغییری نکرده بود.کنارش دراز کشید و خوابید.بعد چند ثانیه ایزوکو لبخند زد و چشماشو باز کرد.بعد به کاتسوکی که غرق خواب بود نگاه کرد.به لباش دست زد و نیشخند زد.بعد گفت:ای کاچان منحرف."رفت سمتش و خودشو تو بغلش جا کرد.بعد آروم همونجا خوابید...
______________________________پایان_______________________________
پشت صحنه
من:😶😑
میدوریا:😳😐
باکوگو:😒😑
من:کاتسو...
باکوگو:😒🔪
من:غلط کردم🥲
باکوگو:وایسا نفلههههه!
من:کمککککککک!دکووووو!نجاتم بدههههه!
باکوگو:😠کجا درمیری!وایساااا!شینهههههه!
#باکوگو #انیمه #اوتاکو #میدوریا #مای_هیرو_آکادمیا #مدرسه_قهرمانانه_من #آکادمی_قهرمانانه_من #باکودکو #گوجو_ساتورو #دازای_اوسامو #طنز_انیمه #شیپ #شیطان_کش
مکان:دشت.دور از قلعه
زمان:ساعت۱۵:۳۰
دکو و باکوگو درحال گشتن به دنبال گیاه معجزه آسا بودن.دکو نفس نفس زنان:کاچان...صبر کن...بیا یکم استراحت کنیم...خیلی وقته داریم میگردیم..."باکوگو با عصبانیت:نخیرم!ادامه میدیم.تا وقتی پیداش نکردم استراحت بی استراحت!"دکو خیلی خسته شده بود.از ساعت۷داشتن میگشتن ولی چیزی پیدا نکرده بودن.تقریبا داشت غش میکرد.کاتسوکی زیر چشمی بهش نگاه کرد.داشت عرق میریخت.آهی کشید و گفت:خیلی خب باشه!استراحت میکنیم ولی فقط چند دقیقه!فکرم نکن دلم برات میسوزه.فقط نمیخوام یه جنازه بیوفته رو دستم."ایزوکو تعجب کرد بعد گفت:ممنون کاچان"و روی زمین ولو شد.کاتسوکی بهش نگاه کرد بعد خودشم کنارش نشست.ایزوکو بین چمن ها جا گرفته بود.یهو گفت:کاچان نگاه کن!اون ابره چقدر شبیه گوشواره توعه!"کاتسوکی به آسمون چشم دوخت.ایزوکو راست میگفت.کاتسوکی روی زمین دراز کشید و به ابرا نگاه کرد.بعد چرخید و به ایزوکو نگاه کرد.ایزوکو میگفت:نگاه کن!اونم شبیه اژدها هست!اونم ...قلعه و ...او...نم..."که صداش قطع شد.باکوگو نگاهش کرد تا ببینه چرا ایزوکو ساکت شد که دید ایزوکو خوابش برده.زیر لب گفت:لعنتی گفتم چند دقیقه استراحت نه غش کنی بمونی رو دستم"ولی بعدش دلش به رحم اومد.رفت نزدیک ایزوکو و نگاش کرد.(طبق تصویر بالا)تو دلش گفت:لعنتی چقدر نازه..."بعد تو یه لحظه زد تو سر خودش و گفت:احمق!چرا اینجوری شدی؟!"که چشمش به لبای ایزوکو افتاد.یه حسی وسوسه اش کرد.سرش رو به چپ و راست تکون داد تا این فکرا از سرش بیان بیرون.داد زد:بسه!من اینکارو نمیکنم!"ولی دوباره چشمش به لبای ایزوکو افتاد.حس وسوسه شکستش داد و کنترلش رو به دست گرفت.کاتسوکی یواش رفت سمت ایزوکو و به صورتش نگاه کرد.ایزوکو خواب خواب بود.آروم رفت سمت لباش.وقتی نزدیک شد تو یه لحظه بدنش کنترلش کرد و وقتی فهمید چی شده که لباش رو لبای ایزوکو بود.خواست عقب بکشه ولی یه حسی اجازه نمیداد.زیر لب گفت:لعنتی!تو خیلی خوشمزه ای دکو.نمیتونم بس کنم."بعد چند ثانیه کشید عقب و نفس گرفت.بعد به صورت ایزوکو نگاه کرد.هیچ تغییری نکرده بود.کنارش دراز کشید و خوابید.بعد چند ثانیه ایزوکو لبخند زد و چشماشو باز کرد.بعد به کاتسوکی که غرق خواب بود نگاه کرد.به لباش دست زد و نیشخند زد.بعد گفت:ای کاچان منحرف."رفت سمتش و خودشو تو بغلش جا کرد.بعد آروم همونجا خوابید...
______________________________پایان_______________________________
پشت صحنه
من:😶😑
میدوریا:😳😐
باکوگو:😒😑
من:کاتسو...
باکوگو:😒🔪
من:غلط کردم🥲
باکوگو:وایسا نفلههههه!
من:کمککککککک!دکووووو!نجاتم بدههههه!
باکوگو:😠کجا درمیری!وایساااا!شینهههههه!
#باکوگو #انیمه #اوتاکو #میدوریا #مای_هیرو_آکادمیا #مدرسه_قهرمانانه_من #آکادمی_قهرمانانه_من #باکودکو #گوجو_ساتورو #دازای_اوسامو #طنز_انیمه #شیپ #شیطان_کش
- ۶.۲k
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط